معنی ناسپاسی- ناشکری

حل جدول

ناسپاسی- ناشکری

کفران


ناسپاسی

ناشکری

حق ناشناسی


ناشکری

کفران

لغت نامه دهخدا

ناشکری

ناشکری. [ش ُ] (حامص مرکب) ناسپاسی. (ناظم الاطباء). حق ناشناسی.شکر نعمت نگزاردن. کفران ورزیدن. کافرنعمتی کردن.
- ناشکری حق، کفران نعمت خداوند. شکر و سپاس خداوندی بجا نیاوردن:
ز نافرمانی و ناشکری حق
هزاران عید و یک قربان ندارد.
عرفی (از آنندراج).


ناسپاسی

ناسپاسی. [س ِ] (حامص مرکب) ناشکری. نمک بحرامی. بی وفائی. (ناظم الاطباء). کفر. کفران. کفران نعمت. کافرنعمتی. نمک ناشناسی. نمک کوری. بطر:
دگر آنکه مغزش بود پرخرد
سوی ناسپاسی دلش ننگرد.
فردوسی.
هرآنکس که او راه یزدان گزید
سر از ناسپاسی بباید کشید.
فردوسی.
از او گر پذیری بافزون شود
دل از ناسپاسی پر از خون شود.
فردوسی.
وفاداری کن و نعمت شناسی
که بدفرجامی آرد ناسپاسی.
سعدی.
دوام دولت اندر حق شناسی است
زوال نعمت اندر ناسپاسی است.
؟
ناسپاسی به فعل کافور است
کآن همه بوی مشک برباید.
؟


ناشکری کردن

ناشکری کردن. [ش ُ ک َ دَ] (مص مرکب) شکر نکردن. ناسپاسی کردن. سپاس نعمت نگزاردن. کفران ورزیدن. || شکوه کردن. شکایت کردن از خداوند:
نور خورشید ار سحابی برد ناشکری مکن
کآخر این باران رحمت زآن سحاب آمد پدید.
سید حسین غزنوی.

فرهنگ عمید

ناسپاسی

ناشکری، حق‌ناشناسی،


ناشکری

ناسپاسی،

فرهنگ فارسی هوشیار

ناسپاسی

ناشکری حق ناشناسی.


ناشکری

ناسپاسی ناپسندی مکن بربخت چندین ناپسندی که آرد ناپسندی مستمندی (گرگانی ویس و رامین) ناسپاسی حق نشناسی.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ناشکری

ناسپاسی

کلمات بیگانه به فارسی

ناشکری

ناسپاسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناشکری

حق‌نشناسی، کفر، کفران، ناسپاسی،
(متضاد) سپاسگزار


ناسپاسی

حق‌ناشناسی، کفر، کفران، ناشکری، نمک‌بحرامی، نمک‌ناشناسی،
(متضاد) حق‌شناسی

معادل ابجد

ناسپاسی- ناشکری

765

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری